-----------------**--
نابینائی در شب تاریک چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی می رفت. فضولی به وی رسید و گفت: ای نادان! روز و شب پیش تو یکسانست و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت: این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند
✴✴✴
حال نادان را به از دانا نمی داند کسی
گرچه دردانش فزون از بوعلی سینا بوَد
طعن نابینا مزن ای دم ز بینائی زده
زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود
-----------------**--
عبدالرحمن جامی
بهارستان
oOoOoOoOoOoO
پدر ای وجودم از تو
قدرت و توان گرفته
ای که از دم نفسهات
هستی مرجان گرفته
پدر ای که از تو دارم
خون زندگی تو رگهام
ای که از نور دو چشمت
نور زندگی به چشمها
oOoOoOoOoOoO
جامی